کلاه فروش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.

لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست.

بالای سرش را نگاه کرد.تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.

در حال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها همین کار را کردند.

او کلاه را از سرش بـرداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.به فکـرش رسید…که کلاه

خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار را کرد.میمون ها هم کلاه ها را بطرف زمین پـرت کردند.

او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بـزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تأکید

کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.

یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیـر درختی استـراحت کرد و همان قضیـه برایش

اتفاق افتاد.او شروع به خاراندن سرش کرد.

میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند.

نهایتا کلاهش رابرروی زمین انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.

یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه را از سرش برداشت و در گوشی محکمی به او زد و

گفت: فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری.





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 830
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 12 مرداد 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com