عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



یکی از اصحاب خاصّ امام علیّ(صلوات اللّه و سلامه علیه)به نام أصبغ بن نباته حکایت نماید:
 
روزی در محضر امام علی علیه السلام نشسته بودم که ناگهان غلام سیاهی را آوردند؛که به سرقت متّهم بود.
هنگامی که نزد حضرت قرار گرفت،از او سؤال شد:آیا اتّهام خود را قبول داری؟؛ و آیا سرقت کرده ای؟

غلام اظهار داشت:بلی ای سرورم! قبول دارم
حضرت فرمود:مواظب صحبت کرن خود باش و دقّت کن که چه میگوئی،آیا واقعا سرقت کرده ای؟
غلام عرضه داشت:آری،من دزد هستم و سرقت کرده ام.
امام علی علیه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود:وای به حال تو،اگر یک بار دیگر اعتراف و اقرار کنی؛دستت قطع خواهد شد،باز دقّت کن و مواظب گفتارت باش،آیا اتّهام را قبول داری؟ و آیا سرقت کرده ای؟

در این مرحله نیز بدون آن که تهدید و زوری باشد،گفت:آری من سرقت کرده ام؛ و عذاب دنیا را بر عذاب آخرت مقدّم می دارم.
در این لحظه حضرت دستور داد که حکم خداوند سبحان را جاری کنند؛و دست او را قطع نمایند.

أصبغ گوید:چون طبق دستور حضرت،دست راست غلام را قطع کردند،دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالی که از دستش خون می ریخت،بلند شد و رفت؛ در بین راه شخصی به نام ابن الکوّاء به او برخورد و گفت: چه کسی دستت را قطع کرده است؟

غلام در پاسخ چنین اظهار داشت:سیّد الوصیّین،امیرالمؤمنین،حجّت خداوند،شوهر فاطمه زهراء(سلام اللّه علیها)،پسر عمو و خلیفه رسول اللّه(صلوات اللّه علیه)دست مرا قطع نمود.

ابن الکوّاء گفت:ای غلام! دست تو را قطع کرده است و این همه از او تعریف و تمجید می کنی و ثناگوی او گشته ای؟!

غلام در حالتی که خون از دستش می ریخت گفت:چگونه از بیان فضایل مولایم لب ببندم و ثناگوی او نباشم؛و حال آن که گوشت و پوست و استخوان من با ولایت و محبّت او آمیخته است؛و دست مرا به حکم خدا و قرآن قطع کرده است.

وقتی این جریان را برای امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام مطرح کردند،به فرزند خود حضرت مجتبی سلام اللّه علیه فرمود:بلند شو و برو آن غلام را پیدا کن و همراه خود بیاور.پس امام مجتبی علیه السلام طبق دستور پدر حرکت نمود و غلام را پیدا کرده و نزد آن حضرت آورد؛و حضرت به او فرمود:دست تو را قطع کرده ام و از من تعریف و تمجید می کنی؟!

غلام عرضه داشت:بلی،چون گوشت، پوست و استخوانم به عشق ولایت و محبّت شما آمیخته است؛می دانم که دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع کرده ای تا از عذاب و عقاب الهی در آخرت در امان باشم.
أصبغ افزود:حضرت با شنیدن سخنان غلام، به او فرمود:دستت را بیاور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت،آن را با پارچه ای پوشاند و دو رکعت نماز خواند؛ و سپس اظهار نمود:آمّین،بعد از آن،دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلی آن قرار داد و فرمود:ای رگ ها! همانند قبل به یکدیگر متّصل شوید و به هم بپیوندید.
پس از آن،دست غلام خوب شد؛و دیگر اثری از قطع و جراحت در آن نبود؛ و غلام شکر و سپاس خداوند متعال را بجای آورد و دست و پای امام علیه السلام را می بوسید و می گفت:پدر و مادرم فدای شما باد که وارث علوم پیامبران الهی هستید.

بحار الانوار،ج 40،ص 281 - 282




:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 19 بهمن 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com