عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




می‌خندد و می‌پرسد:«پدرها مگه هنوز دست بزن دارند؟»

پاسخش میدهم:«نه،بعضی‌ها دست ندارند که بزنند،بعضی‌ها هم فقط سرفه می‌کنند که کم از زدن نیست،بعضی‌ها هم فقط شب‌ها راه می‌روند و ناله می‌کنند،باز هم خدارو شکر که هستند...».

دستم را می‌گیرد و حرفم را قطع می‌کند:«پاشو بریم موزه رو ببین،دیـر می‌شه».

راه میروم،حالم گرفته است،یاد حرف دوست شاعری می‌افتم:

«این درد نسل ماست،مداوا نمی‌شود...».

باغ و موزه‌ای متفاوت

باغ‌موزه دفاع مقدس در اراضی عباس‌آباد است،از پشت متروی شهیدحقانی قد کشیده تا کناره بزرگراه شهید همت؛از بزرگراه حقانی که وارد میشوی خیابانی عریض است که در انتها به مقام شهید ختم می‌شود،پای بلندترین پرچم جمهوری اسلامی ایران.جایگاهی که هشت شهید گمنام دفاع مقدس در آن خاکسپاری شده‌اند،فاتحه می خوانیم و وارد درگاه و آمفی‌تئاتر بزرگ روباز می‌شویم و از راهروی کناره به باغ می‌رسیم،باغ موزه از باغی و موزه‌ای تشکیل شده است،باغ دره‌ای است عریض که نهر آبی در میانه دارد با کنارگذری پله‌ای و در میانه دریاچه‌ای است بزرگ که نمایش پرده آب در آن برگزار می شود.در اطراف دره تانک،نفربر،ناو و دو سه هلیکوپتر و روی پلی که از دره عبور می‌کند دو هواپیمای جنگی گذاشته شده است.

موزه اما یک ساختمان بزرگ و کشیده است، که از پایین وارد می‌شویم،طبقه پایین سالن‌های آمفی‌تئاتر و بخش اداری است و در طبقه فوقانی موزه آغاز می‌شود،با فضاهای مدرن و سقفی بلند و 800 مونیتور که بیش از هرچیز چهره‌نمایی می‌کند.

آغازی بزرگ

موزه با تالار پروانه‌ها شروع می‌شود،با مجسمه‌های طبیعی شهدا،با باقری،کاظمی،صیاد، دوران،باکری‌ها،خرازی،آوینی،نامجو،محلاتی وتهرانی‌مقدم،اینقدر زنده وجاری‌اند که دلت نمی‌آید پیش از نامشان شهید بنویسی.

پس از آن به خان اول می‌رسیم،خان اول که خان آستانه است،با نقشه ایرانی که نشان می‌دهد مرزهای ایران کجا بوده است،پوکه‌های توپ و خمپاره متراکم روی زمین چیده شده دیوارهای سفید و بلند با تصاویری که هنرمندانه به دیوارها می‌تابند و نقش دوران را نشان می‌دهند، از شکوه اصفهان گرفته تا نزول پهلوی فصل اول این خان‌هاست.

دالان مشروطه و ملی شدن صنعت نفت با تصاویر آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق پر شده است و در سالن بعدی خان اول،مونیتورها اسناد و مدارک انقلاب را به تصویر می‌کشند و روبه‌رو دیواری با ستون‌های عمودی است که برروی آن تصاویر امام و راهپیمایی پخش میشود،سینما رکس آبادان و جشن 2500 ساله و 17 شهریور و ورود امام و پیروزی انقلاب اسلامی روایت خان اول است،خانی که قدیمی‌ترها حس بهتری از آن می‌گیرند.

به رکس که رسیدم آتیش همه جا رو گرفته بود،سرمو چرخوندم و دنبال یه راه ورودی گشتم، راهی نبود،آتش‌نشانی که اومد همه کمک کردن،ننه رضا اومد،دسشه گرفته بود به کمرش که چادرشه که از سرش افتاده بود بگیره،هی می‌رف تو شلوغی،گفتمش:«ننه رضا،بـرو پس،رضا کجان؟» جیغ میزد و صورتشه میکند،دسشه گرفتم داد زدم:«رضا کو؟»نشس رو زمین و خودشه می‌زد، نشوندمش گفتمش: «الان میرم میارمش...».

آتیش که کم شد،بوی کباب همه جا پیچیده بود،دره که شیکستیم هیچی معلوم نبود،هیچی، ننه رضا بعد آتیش داشت تـو جنازه‌ها گریه میکرد و می‌گشت،هیچی معلوم نبود،خدا بیامرز تا همی‌چارسال پیش که فوت کرد بوی کباب که بش می‌خورد بالا می‌آورد... .

گوشمان سوت می کشد

از دالان باریکی عبور می‌کنیم و به تالارحیرت و حقانیت می‌رسیم و از کنار تصویر صدام عبور می‌کنیم که توافقنامه را پاره میکند.این آغازجنگ باایران است.در سمت چپ تالار بازار خرمشهر است،موشک خورده و ویران،با ابعاد واقعی که به نظر واقعا موشک خورده است،کلاسی که سقفش تا نیمه‌ریخته،مغازه‌های نیمه‌ویران و مادری که صدای ناله‌اش در خرمشهر می‌پیچد،از آجرهای شکسته و دیوارهای ریخته بیرون می‌آییم و مقابلمان پالایشگاه آبادان است،همه چیز تداعی روزهای ابتدای جنگ است.

اتاق بمباران اما یکی از شاهکارهای موزه است،اتاقی که در آن تصاویری از خیابان شهری پخش می‌شود که مردم در حال زندگی عادی هستند،ناگهان هواپیما می‌آید،آژیر می‌کشد، موشکی میزند و میرود و چنان صحنه و صدا طبیعی است که نیم‌خیز می‌شوی که فرار کنی، موشک که میزند گوشمان سوت می‌کشد،درست مثل روزهای جنگ.

از نیوساید تا ملی‌راه فاصله زیادی نبود،اصلا خبری نبود،حتی پدر هم نبود،صدای آژیر که پیچید خبری شد و فاصله نیوساید و ملی‌راه زیاد شد،همه چیز عوض شد الا پدر که هنوز نبود،مادر با یک دست من و با یک دست مصطفی و با دندان تلاقی چادر در مقابل صورتش را سفت چسبیده بود و می‌دوید.آفتاب اهواز زمینش را نرم و دویدن را سخت‌تر کرده بود،مصطفی زمین خورد و کشیده شد،دوباره بلند شد،صدای هواپیما صدای آژیر را خورد و صدای انفجار صدای هردورا! پیرمرد ترمز زد و از پشت فرمان در سمت شاگرد را باز کرد،گوشم سوت می‌کشید،باد چادر مادرم را جلوی صورتم تکان میداد،درست نمی‌دیدم،اما صورتش سرخ بود و لب‌هایش باز و بسته می‌شد،انگار داد می‌زد! مادرم دست ما را کشید و روی صندلی عقب هل داد،با مادرم تا در خانه گریه کردیم،گوشم سوت می‌کشید، هنوز می‌کشد... .

همه مردم در تالار دفاع

تالار سوم دفاع است که با سخنرانی‌های مهم امام آغاز می‌شود،انگار به آنی ورق برمیگردد و در سکوت رسانه‌های دنیا همه‌ چیز تغییر می‌کند،به فرمان امام همه از هر قومیتی به جبهه‌ها می‌روند،موزه زنده است و دارد داستان برایت تعریف می‌کند،همه چیز عینی و قابل رویت است،درطرف چپ‌ دو سنگر است،ازجبهه غرب و جنوب،یکی تداعی سرمای کردستان و دیگری نمایش گرمای خوزستان. پس از آن سردر نورانی مسجدی قرار دارد که نمایش دهنده تاثیر این پایگاه‌های مردمی‌در دوران دفاع است.

چندقدم جلوتر هدایای مردم برای جبهه‌ها نمایان است،از جواهرات و گردنبند و انگشتر گرفته تا سرویس چای خوری که اگر دقت کنی می‌بینی که 30 سال روی خیلی از خاطراتمان خاک نشسته بود.در این بخش یک استراحتگاه کوچک طراحی شده و پشت آن یک سینمای چهار بعدی قرار دارد.ورود به خان بعدی با تیراندازی در مه همراه است،طبیعی و حیرت‌آور!

جلوشو گرفتم گفتم مامان،ما دامادمون رفته،تو دیگه لازم نیست بری،گفت قبول،ولی اون دنیا جواب فاطمه(س) رو شما می‌دی؟ دستم لرزید و از رو چارچوب در سرخورد و راه باز شد،گفتم علیرضا،فقط جون مامان یه قولی بده،یا شهید شو،یا سالم برگرد،من طاقت زخم تورو ندارم، اگه هم شهید شدی مفقود نشو،گفت چشم...یه روز زنگ زد گفت من می‌رم،دویدم تا سپاه،تو شلوغی پیداش کردم،التماسش کردم،گریه کردم،گفتم بزار لااقل ببوسمت،گفت مهر مادری دست و پام رو می‌بنده،برو مادر...همرزمش می‌گفت وقتی داشت شهید می‌شد پای منو گرفته بود،می‌گفت جنازه‌مو برگردون،قول دادم...سه روز بعدکه جنازه‌اش پیداشد اینقدر سوخته بود که به من نشونش ندادن،حسرت بوسیدن جنازش هم به دلم موند...راستی مادر، علیرضام چشماش مثل تو بود... .

آوینی، رویایی که کاش هنوز واقعی بود

خان چهارم مقابله و آرامش است،خانی که با پل‌های شناور جزیره شروع می‌شود،بعد سنگر فرماندهان است با چند پی‌آرسی که به دیوار زده‌اند و از هرکدام صدای مکالمات واقعی فرماندهی به گوش می‌رسد،اینجا روزهایی است که تنش‌های سیاسی از داخل و مبارزات میدان نبرد ازخارج از کشور بار را سنگین میکند و در این میانه نبرد پیروزمندانه‌تر پیگیری میشود، روزشمار،اینفوگرافی و نقشه تمامی عملیات روزهای جنگ بخصوص ثامن،بیت‌المقدس و والفجر هشت درآن دیده می‌شود،با آرپی‌جی‌هایی که معلق‌اند و تانک‌ها را نشانه گرفته‌اند و مین‌هایی که از دیوار بیرون آمده‌اند،در قفسه‌ای هم تمامی اسلحه‌های متعارف جنگ به چشم میخورد. جلوتر شهر فرنگ است با نمای کاتیوشا و پس از آن پرده‌ای به شهدای ترور اختصاص دارد،اما اتاقی که میخکوب می‌کندمان آوینی است.

آوینی با تصویری سه بعدی راه می‌رود،می‌نویسد و با ما حرف میزند،باور کنید باور نمی‌کنیم این تصاویر ساختگی است،یک رویاست... .

موسیقی پلاک‌ها

به پل شهادت می‌رسیم،پلی قوسی شکل که از دالانی عبور می‌کند و با نور ملایمی ‌اسامی تمامی شهدای ایران اسلامی در آن به نمایش در می‌آید،بالای سر هم پلاک‌هایی آویزان است که به نسیمی ملایم به هم دست می‌دهند و موسیقی هماهنگی می‌نوازند.

پل شهادت به صفحه عاشورا ختم می‌شود و اینطور حماسه آغاز می‌شود،ماسک‌های شیمیایی که به دیوارند و روایت آسمان در زمین که بقایای شهدای گمنام در خاک است و در کناره دیگر در پشت میله‌های آزادگی تصاویری از آزادگان ایرانی پخش می‌شود که عینی است، در پایان این مسیر به تابلوی نام شهدا برسردر کوچه‌های شهر می‌رسیم،تابلوهایی که همیشه یادآوریمان می‌کنند شهرها را چه کسی آباد کرد.

اینجا هیچ چیزی نمی‌نویسیم،خودتان بخوانید برادرم...،پدرم...،دوستم...،پسرم...،همه‌مان از این خاطره‌ها داریم،اینجا را خودتان با یکی از همان خاطره‌ها پرکنید... .

و اینک پیروزی

خان بعدی پیروزی است،شرحی که با آزادی خرمشهر رقم میخورد،مونیتورهای این بخش اینقدر شادی‌آفرین است که باز میگردیم به سالهای پیروزی خرمشهر،پایان جنگ است و نامه‌هایی بر دیـوار نمایان است که بین هاشمی رفسنجانی و صـدام،روسای جمهور وقت دو کشور رد و بدل شده است و به‌ خوبی میتوان آثار پیروزی ایـران را در نامه صـدام دید که به صراحت می‌نویسد تمامی خواسته‌های شما برآورده شده است!

راهروی بعدی به سرنـوشت صـدام مفلوک تعلق دارد،راهرویی که در آن تصاویـر صـدام را در دوره‌های مختلف زندگی‌اش به نمایش می‌کشد و در این میان مهم‌ترین تصویر چهره دیکتاتور را در دوران اوج غرور و در دادگاه به نمایش میگذارد،ادواری که با اعدام این خونخوار به تاریخ پیوسته است.

پیروزی پس از امام

تصویر بعدی جماران است،سکویی با اندازه‌های واقعی که جماران رفته‌ها بیشتر می‌شناسند، با صندلی سفیدی که دیگر کسی روی آن نمی‌نشیند،کسی به سکو چشم نمیدوزد که دستور بگیرد و مثلا حصر آبادان را بشکند،دیگر از آن لباس‌های خاکی خبری نیست،مونیتورها تصاویر رحلت امام را پخش می‌کنند و مردمی که حیرانند و رادیـو هم مملو از صدای «حیاتی» است: انالله و اناالیه الراجعون... .

چندقدم جلوتر دستاوردهای نظام پس ازپایان دفاع مقدس به تصویر کشیده شده است،تصاویری غرورآفرین که به خوبی نشان میدهد نبرد همچنان ادامه دارد،تصاویری که پیروزی را از پنجره‌ای جدید نشان میدهد و در تصاویر مختلف ایران سرافراز را به نمایش می‌گذارد،پله‌های خروجی باغ‌موزه شبیه عرشه کشتی است،پس از خروج از سالن اصلی به مسجد خرمشهر می‌رسیم که در شمال باغ و با اندازه‌های واقعی طراحی و اجرا شده است و شب‌ها عملیات فتح‌المبین روی آن نمایش داده می‌شود.

بیـرون می‌رویم،حالمان خوب است،اما کارمان سخت! آمـده بـودیم باغ‌موزه را بنویسیـم،باغ‌مـوزه نوشتنی نیست،دیدنی است.

اینها خاطـرات «من» نیست،خاطرات«مان» است،چه تـو که رفتی عشـق کردی و چه من که به عشق تـو حال کردم،هر جایش را خواستی تـو بردار،سهم هرکسی مشخص است.حالا اینجا سقفی زده‌اند برای یادآوری خاطره‌های همه‌مان،اگر دلت تنگ شده است بسم‌الله... .

 

جام جم آنلاین

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس , ,
:: بازدید از این مطلب : 530
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : دو شنبه 1 آبان 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com